خانه در تاریکی غوطهور بود، جز نور ضعیف یخچال که هرازگاهی از باز شدن درِ آن بر فضای آشپزخانه میتابید. دستهای مهران، بیاراده، میان قفسهها و کشوها میگشتند. صدای خِشخش بسته چیپس و قلپ نوشابه، تنها همراهان این لحظه بودند. خودش هم نمیدانست چرا دوباره به سراغ یخچال آمده بود؛ نه گرسنه بود، نه حتی میلی واقعی به خوردن داشت. اما انگار چیزی در این لحظه، او را به این کار میکشید.
چند شب پیش، درست مثل همین حالا، همان حس خفقانآور سراغش آمده بود. آنقدر که حتی یک سریال کمدی هم نمیتوانست حواسش را پرت کند. مهران با خودش فکر میکرد: «چه اتفاقی داره میافته؟ چرا اینقدر سنگین و خالی؟» اما هیچ جوابی پیدا نمیکرد. تنها چیزی که میدانست این بود که هر بار این حس میآمد، دستهایش ناخواسته به سمت خوراکیها میرفتند، انگار که هر لقمه بتواند چیزی را پر کند که درونش خالی بود.
چند روز بعد، در یکی از همان شبهایی که بیحوصله گوشیاش را بالا و پایین میکرد، به مطلبی برخورد که ناخواسته توجهش را جلب کرد. کسی نوشته بود که گاهی تنهایی نه از نبود آدمها، بلکه از نبود پیوندهای عمیق میان ما با دیگران ریشه میگیرد. او با خودش فکر کرد: «تنهایی؟ من تنها نیستم، هر روز پر از آدمه اطرافم.» اما کمکم حس کرد چیزی در آن جملهها برایش آشناست.
مقاله ادامه داشت: «وقتی احساس میکنیم دیده نمیشویم یا درک نمیشویم، مغز به دنبال راهی برای تسکین میگردد. یکی از این راهها، خوردن است. خوراکیها، بهویژه غذاهای چرب و شیرین، باعث میشوند مغز برای مدتی کوتاه حس آرامش و خوشحالی پیدا کند، اما این حس گذراست و چیزی در درون تغییر نمیکند.»
مهران که این کلمات را میخواند، ناگهان لحظات زیادی از زندگیاش جلوی چشمانش آمد؛ شبهایی که تنها صدای تلویزیون در خانه میپیچید، روزهایی که از همکارانش لبخندهای سطحی میگرفت، و وقتهایی که حتی حضور در جمع هم چیزی از آن سنگینی درونش کم نمیکرد. اما آن شب تصمیم گرفت آزمایش کوچکی با خودش انجام دهد.
بهجای سر زدن به آشپزخانه، گوشی را کنار گذاشت و برای اولین بار بعد از مدتها به دوستی قدیمی زنگ زد. صحبتشان کوتاه بود، اما همان چند دقیقه برایش جرقهای روشن کرد. مهران فهمید که شاید پاسخ، نه در شکلاتها و خوراکیها، بلکه در گفتوگوهای سادهای است که از مدتها پیش فراموش کرده بود.
روزهای بعد، تلاش کوچکی کرد تا این حس را بهجای خوراکی، با چیز دیگری پاسخ دهد: رفتن به باشگاه، خواندن کتابهایی که دوست داشت و حتی چند پیام کوتاه به دوستانش برای یک قرار ساده. این تغییرات کوچک، هرچند فوری نبودند، اما آرامآرام چیزی در درونش را سبکتر کردند.
حالا وقتی شبها دوباره آن حس آشنا سراغش میآمد، دیگر نگاهش به سمت یخچال نمیرفت. او میدانست که خلأهای زندگیاش را نمیتوان با لقمهای دیگر پر کرد؛ بلکه باید راهی پیدا کند تا صدای آن خلأها را بشنود و در آغوش بگیرد.
راهکارهای اصولی برای مقابله با تنهایی و پرخوری
۱. ایجاد ارتباطات اجتماعی هدفمند
تلاش برای برقراری ارتباطات واقعی و هدفمند با دیگران میتواند اولین گام مؤثر برای کاهش احساس تنهایی باشد. ارتباط با افرادی که از نظر عاطفی به شما نزدیک هستند، به شما کمک میکند تا احساس درک و حمایت بیشتری کنید و به مرور از شدت تنهایی کاسته شود.
۲. یافتن سرگرمیهای جدید و مفید
سرگرمیهای خلاقانه و مفید میتوانند توجه شما را از پرخوری دور کنند و احساسات منفی را کاهش دهند. یادگیری یک مهارت جدید، انجام فعالیتهای هنری، و یا پیادهروی در طبیعت میتوانند جایگزینهای سالمی برای پرخوری باشند.
۳. ورزش و مدیتیشن
ورزش و مدیتیشن به عنوان راهکارهای شناختهشده در کاهش استرس و اضطراب ناشی از تنهایی عمل میکنند. فعالیتهای بدنی سطح هورمونهای شادیآور مانند اندورفین را افزایش میدهند و به شما کمک میکنند تا احساس تنهایی کمتری داشته باشید.
بخش اشعار
با ورود به دنیای این اشعار، شما را به سفری از احساسات، تفکرات و تجربیات انسانی دعوت میکنم. هر شعر در این مجموعه تلاشی است برای بیان لحظاتی که شاید همه ما در زندگی خود تجربه کردهایم. امیدوارم این اشعار برای شما نیز به اندازهای که برای من مهم بودهاند، تأثیرگذار و دلنشین باشند.
حافظ
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دائم گل این بُستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقتِ توانایی
دیشب گِلهٔ زلفش با باد همی کردم
گفتا «غلطی بگذر زین فکرتِ سودایی»
صد بادِ صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مَهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایابِ شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهدِ هرجایی
ساقی! چمن گل را بی رویِ تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای دردِ توام درمان در بستر ناکامی
وِی یادِ توام مونس در گوشهٔ تنهایی
در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکرِ خود و رایِ خود در عالم رندی نیست
کُفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایرهٔ مینا خونین جگرم، مِی ده
تا حل کنم این مشکل در ساغرِ مینایی
حافظ! شبِ هجران شد بوی خوشِ وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشقِ شیدایی
این غزل حافظ از اندوه و دلتنگی عاشقانهای حکایت دارد که او را در فراق یار بیتاب کرده و به بازگشت معشوق امیدوار است. شاعر با پذیرش تسلیم در برابر سرنوشت، عشق و اشتیاق خود را بیان میکند و از یار میخواهد که با حضورش تنهایی او را پایان بخشد.
امیدوارم از این شعر لذت برده باشید. حالا وقت آن است که به شعر بعدی برویم و باز هم با هم تجربهای جدید داشته باشیم.
مولانا
چند اندر میان غوغایی
خوی کن پاره پاره تنهایی
خلوتی را لطیف سوداییست
رو بپرسش که در چه سودایی
خلوت آن است در پناه کسی
خوش بخسپی و خوش بیاسایی
زیر سایه درخت بخت آور
زود منزل کنی فرود آیی
ور تو خواهی که بخت بگشاید
زیر هر سایه رخت نگشایی
سوی انبان ما و من نروی
گرچه او گویدت که از مایی
رو به خود آر هر کجا باشی
روسیاهست مرد هرجایی
خود تو چیست بیخودی زان کس
که از او در چنین تماشایی
چون رسیدی به شه صلاح الدین
گر فسادی سوی صلاح آیی
این شعر بر اهمیت یافتن آرامش در خلوت و پرهیز از وابستگیهای سطحی تأکید دارد و توصیه میکند که برای یافتن راه درست، به افراد آگاه و راهنما نزدیک شویم.
شاید حالا که با این شعر همراه شدید، وقتش رسیده که نگاهی تازه به شعر بعدی بیندازیم و از آن لذت ببریم.
سعدی
آن نه تنهاست که با یاد تو انسی دارد
تا نگویی که مرا طاقت تنهایی هست
همه را دیده به رویت نگرانست ولیک
همه کس را نتوان گفت که بینایی هست
گفته بودی همه زرقند و فریبند و فسوس
سعدی آن نیست ولیکن چو تو فرمایی هست
این شعر به تنهایی و وابستگی عاشقانه اشاره دارد و بیان میکند که تنها معشوق قادر است درک کند که شاعر بدون او تحمل ندارد. همچنین، شاعر تأکید میکند که در حالی که دنیا پر از فریب است، دیدگاه معشوق حقیقتنماست.
بیایید حالا که این شعر را خواندید، با هم به دنیای جدیدی از احساسات و کلمات سفر کنیم.
سهراب سپهری
چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟
چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟
پیله ات را بگشا …. تو به اندازه پروانه شدن زیبایی
این شعر به تنهایی و حس عمیق انتظار در دل انسان اشاره دارد. شاعر از فرد خواسته تا پیله خود را بشکافد و از محدودیتهای درونی خود رهایی یابد، زیرا او توانایی و زیبایی لازم برای تحول و پرواز همچون پروانه را دارد.
با من همراه شوید تا به شعری دیگر قدم بگذاریم، جایی که واژهها داستانی تازه برای گفتن دارند.
هوشنگ ابتهاج
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
بخش حکایات
عقلِ پیرمرد و تنهایی در جنگل
روزی مردی پیر در حاشیهٔ یک جنگل زندگی میکرد. او به خاطر سالها خردمندیاش به عنوان حکیمی دانا مشهور بود، اما به تنهایی زندگی میکرد و کمتر کسی به او سر میزد. روزی جوانی که از تنهایی رنج میبرد، به سراغ او رفت و از او پرسید:
«چگونه میتوانم با این تنهایی کنار بیایم؟»
پیرمرد به او گفت: «به همراه من به جنگل بیا.»
جوان با کنجکاوی پیرمرد را دنبال کرد. وقتی به دل جنگل رسیدند، پیرمرد به او گفت: «به صدای درختان و پرندگان گوش بده. آیا هیچگاه جنگل ساکت است؟»
جوان گوش داد و صدای باد، پرندگان، خشخش برگها و صدای حیوانات را شنید.
پیرمرد ادامه داد: «تنهایی همانند این جنگل است. اگر به ظاهر آن بنگری، شاید سکوت مطلق ببینی، اما اگر دقیق گوش کنی، متوجه میشوی که زندگی در هر گوشهای جریان دارد. تنهایی فرصتی است تا به صدای درونت گوش دهی و از خودت آگاه شوی.»
جوان با فهمی تازه به خانه برگشت و یاد گرفت که تنهایی فرصتی برای شناخت بهتر خود و طبیعت زندگی است.
حالا که این حکایت را با هم مرور کردیم، بیایید به حکایت دیگری برویم که شاید دیدگاهی تازه برایمان به ارمغان آورد.
مرد تنها و شعلهٔ فانوس
در شهری کوچک، مردی زندگی میکرد که همسر و فرزندانش را از دست داده بود. او از درد تنهایی شبها نمیخوابید و هر شب با فانوسی کوچک در شهر پرسه میزد. مردم به او میگفتند: «چرا فانوس به دست میگیری؟ این که دیگران تو را ببینند؟»
او با لبخند پاسخ میداد: «نه، فانوس را میگیرم تا تاریکی مرا نترساند.»
شبی مردی کنجکاو از او پرسید: «تو تنها هستی و هیچکس در کنارت نیست. چرا با این فانوس اینقدر مصمم قدم میزنی؟»
مرد با آرامش گفت: «فانوس، یادآور این است که حتی در تاریکترین لحظات، نوری هست که میتوان با آن مسیر را پیدا کرد. هرچند تنها هستم، اما میدانم که هر کسی باید چراغ راه خودش باشد و به جای غصه خوردن، راهی برای دیدن زیباییها پیدا کند.»
این حکایت مردم شهر را به فکر فرو برد و بسیاری از آنها یاد گرفتند که به جای غصه خوردن برای تنهایی، راهی برای روشن کردن زندگیشان پیدا کنند.
این داستان به پایان رسید، اما در ادامه قصهها، حکایتی دیگر در انتظار ماست. بیایید با هم به آن سفر کنیم.
پرندهی تنها و درخت پیر
روزی درختی بلند و پیر در گوشهای از یک دشت ایستاده بود. سالها از عمرش میگذشت و دیگر هیچ پرندهای بر شاخههایش نمینشست. درخت به شدت غمگین بود و به شاخههای خشک خود نگاه میکرد. یک روز پرندهای کوچک از دور به آن نزدیک شد و از درخت پرسید:
«چرا اینقدر غمگینی؟»
درخت آهی کشید و گفت: «سالهاست که هیچ پرندهای به من تکیه نمیکند. شاخ و برگهایم دیگر جاذبهای ندارند.»
پرنده با لبخند پاسخ داد: «اما من به اینجا آمدهام. آیا این برای تو کافی نیست؟»
درخت متعجب شد و گفت: «تو یک پرندهای کوچک هستی. تنها به خاطر تو که اینجا ایستادهام، نمیتوانم شاد باشم.»
پرنده جواب داد: «اما من از تو یاد گرفتم که تنها بودن هم میتواند زیبا باشد. وقتی هیچ چیزی برای تکیه کردن ندارم، باید یاد بگیرم که پرواز کنم. تو میتوانی تنها باشی و هنوز هم با هر وزش باد احساس زنده بودن کنی.»
درخت به حرفهای پرنده گوش داد و ناگهان درختهای اطرافش را با دقت بیشتری نگاه کرد. شاید درختی تنها باشد، اما در دل دشت همچنان به ریشههایش و زندگی پیرامونش متصل بود. این نکته را درک کرد که تنهایی همیشه ضعف نیست، بلکه فرصتی برای رشد و تغییر دیدگاه است.
در پایان این داستان، زمان آن رسیده که گام به حکایتی دیگر بگذاریم، حکایتی که میتواند مسیری جدید در فکر و احساس ما ایجاد کند.
کشاورز و سنگهای سخت
کشاورزی در یک روستای کوچک زندگی میکرد که زمینهایش پر از سنگهای بزرگ و سخت بود. مردم به او میگفتند که زمینش بیفایده است و بهتر است به دنبال زمین بهتری بگردد. اما کشاورز تصمیم گرفت بر روی همین زمین کار کند.
او سنگها را یکی یکی برداشت و در گوشهای کنار گذاشت. سالها گذشت و کشاورز هر روز با سختیهای زیادی روبهرو بود، اما هیچگاه دست از تلاش برنداشت. یک روز پس از سالها کار، زمین کشاورز تبدیل به یکی از حاصلخیزترین زمینهای روستا شد. سنگها به تپههایی تبدیل شده بودند که از آنها برای ساخت خانهها و دیوارها استفاده میشد.
روزی کسی از کشاورز پرسید: «چطور توانستی این زمین بیثمر را به این روز برسانی؟»
کشاورز با لبخند گفت: «هر سنگی که از زمین برداشتم، به من آموخت که هیچ چیزی در زندگی بیفایده نیست. اگر با صبر و شکیبایی سنگهای سخت را کنار بزنیم، زمین پربار و پر از فرصتها خواهد شد.»
این حکایت به مردم روستا یاد داد که حتی در سختترین شرایط هم باید صبر کرد و از هر مانعی برای رسیدن به هدف استفاده کرد.
این حکایت برایمان درسهایی داشت، اما هنوز قصههای ناتمام دیگری در راه است. بیایید با هم به حکایت بعدی وارد شویم و با نگاه جدیدی به زندگی بنگریم.
مرد و ساعت شکسته
روزی مردی در بازار یک ساعت قدیمی و شکسته پیدا کرد. ساعت زیبایی داشت، اما عقربههایش حرکت نمیکردند. مرد ساعت را خرید و به خانه برد. چند روزی تلاش کرد تا ساعت را تعمیر کند، اما هر بار شکست خورد. در نهایت، با ناامیدی ساعت را در گوشهای از اتاق گذاشت.
یک روز، مردی به خانه او آمد و ساعت را دید. به او گفت: «چرا این ساعت را دور انداختهای؟ حتی اگر خراب است، هنوز هم میتواند زیبایی خود را حفظ کند.»
مرد با بیمیلی جواب داد: «این ساعت دیگر کارایی ندارد، عقربههایش حرکت نمیکنند. چه فایدهای دارد؟»
مرد دیگر به ساعت نگاه کرد و گفت: «این ساعت ممکن است زمان را نشان ندهد، اما هنوز هم ارزشمند است. مثل انسانها که بعضی وقتها به دلیل مشکلات و شکستها از حرکت بازمیایستند، اما هنوز ارزش دارند. حتی زمانی که به نظر میرسد هیچچیز از دست نرفته، همیشه میتوان زیباییهایی را یافت.»
مرد از این حرفها به فکر فرو رفت و تصمیم گرفت که ساعت را نگه دارد. با گذشت زمان، یاد گرفت که هیچچیز در زندگی، حتی شکستها، بیارزش نیست. هر لحظه از زندگی میتواند فرصتی برای یادگیری و رشد باشد.
بخش موسیقی
ترانه “ارغوان“ با صدای علیرضا قربانی، یکی از آثار ماندگار و احساسی موسیقی ایرانی است. این قطعه با شعری زیبا از هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه) ساخته شده و حسرت و امید را در دل مخاطب زنده میکند.
بریم سراغ آهنگ بعدی؟ مطمئنم این یکی هم شما رو به وجد میاره.
ترانه “امیر بیگزند“ از محسن چاوشی یکی از آثار برجسته و متفاوت اوست که در آلبومی به همین نام منتشر شده است. این قطعه با استفاده از اشعار عارفانه مولانا، تلفیقی از موسیقی الکترونیک و سنتی ایرانی را ارائه میدهد. صدای خاص چاوشی در کنار تنظیم جذاب، فضایی رمزآلود و عمیق خلق کرده که مخاطب را به تفکر و تأمل درباره مضامین عشق، ایمان و معنویت میبرد.
وقتشه که با یه ملودی تازه حالوهوامون رو عوض کنیم. آماده باشید!
آهنگ “بهت قول میدم” از محسن یگانه، یکی از قطعات پرطرفدار و احساسی موسیقی پاپ ایرانی است. این ترانه با ملودی لطیف و تنظیم حرفهای، داستانی عاشقانه و غمانگیز را روایت میکند.
https://musics-fa.com/download-song/5991
این یکی رو از دست ندید! آهنگ بعدی یه حس فوقالعاده به شما میده.
“نوای کاروان“ با صدای نادر گلچین، یکی از آثار ماندگار و پر احساس موسیقی سنتی ایران است. این اثر با فضای شاعرانه و حزنآلود خود، حس سفر، دوری و گذر زمان را در ذهن شنونده تداعی میکند.
https://www.aparat.com/v/z72570y
وقتشه با یه آهنگ جدید، حالوهوای تازهای پیدا کنیم. همراه من باشید!
“خاطرات تو“ از سیروان خسروی یکی از آهنگهای محبوب و احساسی اوست. این قطعه با سبک پاپ مدرن و تنظیم حرفهای، روایتگر حسرت و خاطرات یک عشق گذشته است. صدای گرم و اجرای صمیمی سیروان، در کنار ملودی دلنشین و متن تأثیرگذار، فضایی عاطفی و تأملبرانگیز خلق میکند.
https://www.aparat.com/v/c980t29
بخش پادکست
در این قسمت به بررسی یکی از پیچیدهترین و گاهی فراموششدهترین احساسات انسانی، یعنی تنهایی، خواهیم پرداخت. در این مجموعه، میخواهیم با هم به عمق این تجربه پی ببریم، از جنبههای مختلف آن صحبت کنیم و راههایی برای کنار آمدن با آن پیدا کنیم. اگر شما هم در جستجوی درک بهتر این احساس یا راهی برای پذیرش و رشد از آن هستید، ما را همراهی کنید. امیدواریم که هر قسمت از این پادکست برای شما مفید و دلگرمکننده باشد.”
آیا شماهم همواره احساس تنهایی میکنید؟ آیا خیلی از کارها را به دلیل احساس تنهاییتان، انجام نمیدهید؟ ولی نباید تسلیم بشی دوست من! پیشنهاد میکنم پادکست “احساس تنهایی میکنی؟” را تا انتها دنبال کنید.
https://www.alimirsadeghi.com/-loneliness#part
اگر این گفتگو برای شما جالب بود، حتماً در قسمت بعدی هم با ما همراه باشید تا بیشتر درباره این موضوعات صحبت کنیم.
تنها کسی که همیشه همراه ماست و هیچ وقت ترکمون نمیکنه، خودمون هستیم. حالا تصور کنید که از تنهایی خودمون لذت نبریم! اون وقت زندگی ما چه جهنمی میشه. به همین دلیل از تنهایی و خلوت خودمون لذت بردن بسیار بسیار مهمه. “دل خلوت خاص دلبر آمد”: ما باید اول با خلوت و تنهایی خودمون، با تنها موندن با خودمون راحت باشیم و لذت ببریم تا بعدش توی مسیر خودشناسی، بتونیم به خلوت دل برسیم. توی این پادکست به همین موضوع پرداخته ایم.
https://yasinrahmani.com/chetowr-az-tanhaei-lezzat-bebarim
ممنون که تا پایان این قسمت با ما همراه بودید. در قسمت بعدی ادامه این سفر را با هم تجربه خواهیم کرد.
صحبت های شاهکار استاد الهی قمشه ای در مورد تنهایی انسان و خدایی که کافیست که باید در این صحبت ها تامل کرد. شما تک وتنها در این دنیا هستید معیت وهمراهی خدا هست و خدا را بس است معیت و همراهی خداوند از ما به خود ما نزدیکتر است.
https://www.aparat.com/v/p33yv05
بخش آیات
سوره بقره، آیه ۱۸۶
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي وَلۡيُؤۡمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمۡ يَرۡشُدُونَ
هرگاه بندگانم سراغ مرا از تو گرفتند، بگو: من نزديكم دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا مىخواند پاسخ مىدهم؛ بنا بر اين بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان بياورند؛ شايد ارشاد شوند.
این وعده آرامشبخش خداوند را در قلبتان حس کنید، اما هنوز یک پیام زیبا در راه است.
سوره شرح، آیه ۶
فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرًا
بنابراين به طور قطع همراه با هر دشوارى، آسانى است.
اگر این آیه قلبتان را آرام کرد، آیه بعدی نیز نور دیگری از رحمت الهی را بر شما خواهد تاباند.
سوره اسراء، آیه ۸۰
﴿وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا
و بگو پروردگارا مرا [در هر کاری] به طرز درست داخل کن و به طرز درستخارج ساز و از جانب خود برای من تسلطی یاریبخش قرار ده
و حالا، یک پیام دیگر از خالق مهربان که نشاندهنده نزدیکی او به ماست.
سوره آل عمران، آیه ۸
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ۚ إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
بار پروردگارا، دلهای ما را به باطل میل مده پس از آنکه به حق هدایت فرمودی و به ما از لطف خود رحمتی عطا فرما، که تویی بسیار بخشنده (بیمنّت).
اگر این آیه قلبتان را آرام کرد، آیه بعدی نیز نور دیگری از رحمت الهی را بر شما خواهد تاباند.
سوره حدید، آیه ۴
هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
اوست خدایی که آسمانها و زمین را در شش روز (و شش مرتبه کلی ظهور وجود) بیافرید آنگاه بر عرش (تدبیر عالم) قرار گرفت، او هر چه در زمین فرو رود و هر چه از آن برآید و آنچه از آسمان نازل شود و آنچه به آن بالا رود همه را میداند و هر کجا باشید او با شماست و خدا به هر چه کنید بیناست.
بخش احادیث
امام على عليه السلام :
في اعتِزالِ أبناءِ الدّنيا جِماعُ الصَّـلاحِ .
كناره گيرى از دنيا پرستان، مجمع هر گونه صلاح و درستى است.
این حدیث، گنجینهای از معرفت بود؛ در ادامه، به لطف یک سخن گهربار دیگر نیز بهرهمند شوید.
امام على عليه السلام :
الانفِرادُ راحَةُ المُتَعَبِّدينَ
تنهايى، آسايشِ عبادت پيشگان است.
با این سخن زیبا از بزرگان دین، همراه شویم تا به پیام حکمتآمیز دیگری برسیم.
امام على عليه السلام :
مَن عَرَفَ اللّه َ تَوَحَّدَ ، مَن عَرَفَ النّاسَ تَفَرَّدَ
هر كه خدا را شناخت تنهايى گزيد؛ هر كه مردم را شناخت عزلت اختيار كرد.
اگر این کلام گهربار قلبتان را روشن کرد، حدیث بعدی نیز دریچهای تازه از خرد را به رویتان میگشاید.
امام صادق عليه السلام
فَسَدَ الزَّمانُ و تَغَيَّرَ الإخوانُ ، فرَأيتُ الانفِرادَ أسكَنَ لِلفُؤادِ .
زمانه فاسد شده و برادران تغيير كرده اند. بنا بر اين، آرامش دل را در تنهايى يافتم.
این حدیث زیبا ما را به تفکر عمیق دعوت کرد؛ اکنون نوبت به کلام گهربار دیگری است.
امام صادق عليه السلام
خَلَوتَ بِالعَقيقِ، و تَعَجَّلتَ الوَحدَةَ! ـ : لَو ذُقتَ حَلاوَةَ الوَحدَةِ لاَستَوحَشتَ مِن نَفسِكَ . ··· أقَلُّ ما يَجِدُ العَبدُ في الوَحدَةِ [ الرَّاحَةُ] مِن مُداراةِ النّاسِ
اگر حلاوت تنهايى را مى چشيدى از خودت هم مى گريختى. ···كمترين فايده اى كه بنده از تنهايى مى يابد، آسوده شدن از مدارا با مردم است.
کلام آخر
تنهایی، هرچند احساسی طبیعی و رایج است، اما میتواند تأثیرات منفی بر زندگی و سلامت جسمی و روانی ما بگذارد. یکی از رایجترین این تأثیرات، پرخوری احساسی است که در اثر نیاز به تسکین موقت این احساس بروز میکند. با آگاهی از دلایل علمی تنهایی و راهکارهای مقابله با آن، میتوانیم به جای پرخوری به دنبال راههای سالمتر برای تسکین خود بگردیم. همچنین، پناه بردن به منابع ادبی و معنوی میتواند لحظات آرامشبخشی ایجاد کند و کمک کند تا با احساس تنهایی بهتر کنار بیاییم.