گاهی وقتها، همهچیز از یک لحظه ساده شروع میشود. مثلاً وقتی یک روز بعد از کار یا درس، خسته و کلافه به خانه برمیگردید، احساس میکنید که چیزی درونتان خالی است. اما آنچه واقعاً کم دارید، شاید فقط کمی آرامش یا یک گفتگوی دوستانه باشد. در عوض، سراغ یخچال میروید و بیتوجه به اینکه گرسنهاید یا نه، چیزی برای خوردن پیدا میکنید. چرا؟ چون گاهی، غذا سادهترین راهحل برای فرار از حسهایی است که نمیخواهیم با آنها روبهرو شویم؛ حسهایی مثل ترس.
ترس، یک دوست قدیمی اما ناشناس
یک شب بارانی بود، با صدای آرامشبخش قطرههایی که به پنجره میخوردند. اما درون من، سکوت نبود. ذهنم پر از فکرهایی بود که آرامشم را بر هم میزدند: نگرانی از آینده، ترس از شکست، و شک به تواناییهایم. ترس، همدم آشنای لحظههای تنهاییام شده بود.
در چنین لحظاتی، ناخودآگاه به سمت کابینت میرفتم؛ جایی که شکلاتها منتظر بودند. اولین لقمه، طعمی شیرین داشت که انگار تمام نگرانیها را محو میکرد. اما این احساس زودگذر بود. هر لقمه بعدی، سنگینی بیشتری به همراه داشت. نه از شکلات، بلکه از این که میدانستم این راهحل نیست.
این لحظات همان چیزی است که به آن «پرخوری احساسی» میگویند. وقتی به جای پاسخ دادن به نیاز واقعی بدن، از غذا برای فرار از احساساتمان استفاده میکنیم. گرسنگی احساسی، ناگهانی و متمرکز روی خوراکیهای خاصی مثل شیرینی یا غذاهای چرب و شور است. برای من، این پناهگاه شکلات بود.
اما آن شب، در میان صدای باران و افکار آشفته، چیزی فهمیدم: شکلات نمیتواند ترسهایم را حل کند. شاید لحظهای آرامش بیاورد، اما باری اضافه بر دوش احساسم میگذارد. آنجا بود که فهمیدم به جای پنهان شدن پشت لقمهها، باید شجاعانه با ترسهایم روبهرو شوم.
یک لحظه برای توقف
حالا، میخواهم یک سوال بپرسم: وقتی میخواهید چیزی بخورید، آیا واقعاً گرسنه هستید؟ این سوال ساده، به من کمک کرد که لحظهای توقف کنم و به احساسم فکر کنم. اگر جوابم منفی بود، سعی میکردم بفهمم چه چیزی مرا به سمت یخچال کشانده است.
برای مثال، یک روز که استرس کار داشتم، به جای شکلات، سعی کردم کمی قدم بزنم. بار اول، خیلی سخت بود. مغزم اصرار داشت که شکلات بهتر از قدم زدن است! اما وقتی مقاومت کردم و به جای آن یک لیوان آب خوردم و چند نفس عمیق کشیدم، حس بهتری پیدا کردم.
شناخت ترسها، قدم اول تغییر
یکی از چیزهایی که یاد گرفتم این بود که باید ترسهایم را بشناسم. وقتی بتوانید به احساساتتان نام بدهید، قدرت بیشتری برای کنترل آنها پیدا میکنید. برای من، نوشتن در دفترچه خاطرات خیلی مفید بود. هر وقت احساس بدی داشتم، سعی میکردم آن را روی کاغذ بیاورم.
یک بار نوشتم: «امشب از اینکه آینده کاریام نامعلوم است، میترسم.» فقط همین جمله کافی بود تا بفهمم دلیل واقعی پرخوریام چیست. وقتی این دلیل را پیدا کردم، میتوانستم با آن روبهرو شوم. مثلاً به جای خوردن، به دوستی پیام میدادم و درباره ترسم حرف میزدم.
بخش شعر
سفر به سمت شعر
ترس اگر به درستی مدیریت نشه، میتونه روشنایی و انرژی وجودی ما رو کمرنگ کنه. با این حال، ترس هم مثل بقیه احساسات انسانی، حامل پیامی هست و میتونه درسی برای ما داشته باشه. گاهی شعر و سخنان بزرگان میتونن مثل یه چراغ، دل و ذهنمون رو آرام کنن و بهمون یادآوری کنن که ترس، بخشی از راه زندگیه و باید ازش درس بگیریم.
در کنار معرفی راهکارهای اصولی و کاربردی برای کاهش این اثرات، به شما اشعاری پیشنهاد خواهیم کرد که در لحظه به آرامش قلب و ذهن کمک کنند.
مولانا
بگشای دست دل را تا پای عشق کوبد
کان زارِ ترسدیده در مأمنست امشب
بر روی چون زر من ای بخت بوسه میده
کاین زر گازدیده در معدنست امشب
آن کاو به مکر و دانش میبست راه ما را
پالان خر بر او نه کاو کودنست امشب
شمشیر آبدارش پوسیده است و چوبین
وآن نیزه درازش چون سوزنست امشب
خرگاه عنکبوت است آن قلعه حصینش
بَرگستوان و خودش چون روغنست امشب
خاموش کن که طامع الکن بود همیشه
با او چه بحث داری؟ کاو الکنست امشب
در این شعر، مولانا به ما میگوید که اگر دلمان را به روی عشق و ایمان باز کنیم، ترسها و مشکلات نمیتوانند جلوی ما را بگیرند. او میگوید که هرچند موانع و چالشها در زندگیامان هست، اما با قدرت عشق و اعتماد به نفس، میتوانیم از آنها عبور کنیم.
بیا با هم به دنیای حافظ سر بزنیم و ببینیم چطور با شعرهاش عشق و امید رو تو دلمون زنده میکنه. انگار هر بیتش مثل نسیمی از محبت میتونه حال دلمون رو عوض کنه. بذار از این زیباییها یه جرعه بنوشیم و لحظههامون رو پر از آرامش کنیم!
حافظ
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیمِ صبا نگه دارد
این شعر حافظ درباره عشق و دوستی با خدا و معشوق است. او میگوید اگر به خدا و دوستان خوبمان احترام بگذاریم، خداوند ما را از مشکلات دور نگه میدارد. شاعر بر اهمیت نگهداشتن روابط عاشقانه و وفاداری تأکید میکند و از معشوقش میخواهد که همیشه در کنار او باشد و او را فراموش نکند. در نهایت، عشق و محبت را ارزشمند میداند و برای حفظ آن آماده است هر چیزی را فدای آن کند.
حالا که قلبمون پر از امید شده، بیاید با هم به دنیای سهراب سپهری سفر کنیم و ببینیم چطور به ما یادآوری میکنه که ترسها فقط زودگذرند و نمیتونند ما رو همیشه همراهی کنن.
سهراب سپهری
سرچشمه رویش هایی، دریایی، پایان تماشایی.
تو تراویدی: باغ جهان تر شد، دیگر شد.
صبحی سر زد، مرغی پر زد، یک شاخه شکست : خاموشی هست.
خوابم بر بود ، خوابی دیدم: تابش آبی در خواب ، لرزش برگی در آب.
این سو تاریکی مرگ ، آن سو زیبایی برگ. اینها چه، آنها چیست، انبوه زمان ها چیست؟
این می شکفد، ترس تماشا دارد. آن می گذرد، وحشت دریا دارد.
پرتو محرابی ، می تابی. من هیچم: پیچک خوابی. بر نرده اندوه تو می پیچم.
تاریکی پروازی، رویای بی آغازی ، بی موجی ، بی رنگی ، دریای هم آهنگی!
شاعر به ما میگه که زندگی پر از زیبایی و آرامشه، اما پشت این زیباییها، همیشه یه ترس از ناپایداری و تغییر هم هست. خودش رو به “پیچکی که به نردههای غم پیچیده” تشبیه میکنه، که یعنی توی احساسات ناپایدار این دنیا گرفتار شده. با این حال، در نهایت به آرامش عمیقی میرسه؛ به یه “دریای همآهنگی” که انگار همه چیز توش با هم در صلح و پیوند قرار داره و همه تضادها کنار گذاشته شدن. اینجا به وحدت و آرامش درونی میرسه که در دل هستی و جهان جریان داره.
حالا که دلمون آروم شده، بیاید با شعرهای هوشنگ ابتهاج یه نگاهی به نور امیدی که توی تاریکیها هست بندازیم.
هوشنگ ابتهاج
روزگار عجیبی شده است!
حتی وقتی میخندیم،
منظورمان چیز دیگریست،
وقتی همه چیز خوب است میترسیم!
ما به لنگیدن یک جای کار عادت کردهایم …
شاعر در این متن به عجیب بودن روزگار اشاره میکند. او میگوید حتی وقتی میخندیم، ممکن است در دل چیز دیگری بخواهیم. وقتی همه چیز خوب است، هنوز از مشکلات میترسیم. به نوعی، ما به این احساس عدم امنیت و نگرانی عادت کردهایم.
حال که با این اشعار دلانگیز به عمق احساسات عاشقانه سفر کردیم، بیایید با دقت به شعر بعدی گوش بسپاریم و لذت ببریم از زیباییهای آن.
سعدی
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت
عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد
سروبالای منا گر چون گل آیی در چمن
خاک پایت نرگس اندر چشم بینایی کشد
روی تاجیکانهات بنمای تا داغ حبش
آسمان بر چهره ترکان یغمایی کشد
شهد ریزی چون دهانت دم به شیرینی زند
فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد
دل نماند بعد از این با کس که گر خود آهنست
ساحر چشمت به مغناطیس زیبایی کشد
خود هنوزت پسته خندان عقیقین نقطهایست
باش تا گردش قضا پرگار مینایی کشد
سعدیا دم درکش ار دیوانه خوانندت که عشق
گرچه از صاحب دلی خیزد به شیدایی کشد
شاعر به قدرت صبر و شکیبایی در عشق اشاره میکند و میگوید که حتی در دیوانگی، عشق انسان را به سوی کمال میکشاند.
بخش حکایات
گاهی وقتها توی فشارهای زندگی و اضطرابها، یه داستان خوب میتونه به ما آرامش بده و ما رو از فکرای منفی و پرخوری دور کنه. حالا بیاید با هم یه حکایت کوتاه بشنویم؛ داستانی که مثل آبی روی آتیش، دل شما رو آرام میکنه و کمک میکنه یه لحظه از میل به خوردن فاصله بگیرید.
حکایت «روح در باغ»
در روزگاران قدیم، مردی به نام حامد در یک باغ بزرگ و سرسبز زندگی میکرد. باغ او پر از درختان بلند و میوههای رنگارنگ بود. حامد هر روز صبح با شادی به باغ میرفت و از زیباییهای طبیعت لذت میبرد. اما شبی، هنگامی که آسمان پرستاره بود و سکوت شب همهجا را فراگرفته بود، صدای عجیبی از گوشهای از باغ شنید. این صدا شبیه به نالهای غمانگیز بود. حامد به شدت ترسید و به خانه برگشت.
از آن شب به بعد، او هر شب در خواب از این صدا بیدار میشد و نگران بود که مبادا روحی در باغ وجود داشته باشد که به او آسیب برساند. خواب و خوراکش مختل شده بود و به دلیل ترس از ناشناختهها، حتی نمیتوانست از باغش مراقبت کند. یک روز، تصمیم گرفت شجاعت به خرج دهد و به باغ برگردد. با نور چراغی در دست، به سمت صدای ناهنجار رفت.
وقتی به آنجا رسید، صدای عجیبی که او را میترساند، ناگهان سکوت شد. در این لحظه، باد ملایمی وزیدن گرفت و درختان شروع به رقصیدن کردند. حامد با دقت گوش داد و متوجه شد که آن صدا در واقع باد در بین درختان بوده است. او خندید و فهمید که ترسش بیدلیل بوده است. این حکایت به ما یادآوری میکند که ترس از ناشناختهها میتواند ما را از تجربههای زیبای زندگی بازدارد و برای غلبه بر ترس، باید به حقیقت نزدیک شویم.
هر حکایت یه دری رو به یه حقیقت جدید باز میکنه. بیاید شجاعانه به داستان بعدی بریم و ببینیم چه چیزی منتظر ماست!
حکایت ترس از کفتار
در یک روستای دورافتاده، مردی به نام یاسر بود که همیشه از کفتارها میترسید. او باور داشت که این موجودات در شبها به دور روستا میچرخند و به دنبال طعمه میگردند. هر شب، وقتی صدای زوزه کفتارها را میشنید، قلبش به تپش میافتاد و به سادگی نمیتوانست بخوابد. ترس او به حدی بود که حتی از بیرون رفتن در شب خودداری میکرد.
یک روز، یاسر به این نتیجه رسید که باید با ترسش روبرو شود. او تصمیم گرفت به جنگل برود و حقیقت را کشف کند. روزی آفتابی، با چماق و چراغی در دست، به جنگل وارد شد. صدای زوزه کفتارها از دور شنیده میشد. یاسر با شجاعت قدم برداشت و به سمت صدا رفت. به زودی متوجه شد که کفتارها بیشتر از آنچه فکر میکرد، از او فرار میکنند.
او با دقت به اطراف نگاه کرد و دید که در واقع، کفتارها موجودات ترسویی هستند که به هیچ عنوان به انسان نزدیک نمیشوند. یاسر با این تجربه آموخت که ترس معمولاً در ذهن ما بزرگتر از واقعیت است و باید به چالشهای خود روبرو شویم تا بر ترسهایمان غلبه کنیم. این حکایت نشان میدهد که گاهی ترسهای ما ناشی از تصورات غلط هستند.
هر داستانی که میشنویم، گویی ما رو به درک عمیقتری میرسونه؛ بیا با هم حکایت بعدی رو بخونیم و ازش بهرهمند بشیم.
حکایت قصه خریدار ترسو
در شهری کوچک، مردی به نام فرهاد وجود داشت که به خاطر ترسهایش از خرید کالاهای گرانقیمت همیشه در تردید بود. او وقتی به بازار میرفت، هرگز نمیتوانست تصمیم بگیرد که چه کالایی بخرد، زیرا نگران قضاوت دیگران بود. فرهاد همیشه فکر میکرد که اگر کالایی را که میخواهد بخرد، مورد قضاوت دیگران قرار گیرد، چه خواهد شد.
یک روز، به بازار رفت و با فروشندهای آشنا شد که همیشه بهترین کالاها را میفروخت. فروشنده به او گفت: “اگر از ترس بگذری، دنیای جدیدی برایت باز میشود.” فرهاد با کمی تردید، به فروشنده گوش کرد و تصمیم گرفت کالایی را که همیشه میخواست، بخرد. او با شجاعت به سمت فروشنده رفت و کالای مورد نظرش را خرید. وقتی به خانه برگشت و کالای جدیدش را به خانوادهاش نشان داد، آنها او را تشویق کردند و او احساس شگفتانگیزی داشت.
این تجربه به فرهاد آموخت که ترسهایش مانع بزرگترین آرزوهای او بوده است. او فهمید که باید شجاعت به خرج دهد و به خود اعتماد کند. این حکایت نشان میدهد که در مواجهه با ترسهای خود، میتوانیم به فرصتهای جدیدی دست پیدا کنیم و زندگی بهتری داشته باشیم.
چی میشه اگر ترسهامون رو مثل شخصیتهای داستانها ببینیم؟ شاید با این دیدگاه، کمتر ازشون بترسیم و بیشتر ازشون یاد بگیریم.
حکایتی از جستوجوی آرامش در دل آشوب
یکی از دوستان نزدیکم، آقای حسن، که همیشه انسان شوخطبع و خوشرو بود، روزی در یک جمع دوستانه از داستانی سخن گفت که برایش تجربهای عمیق و آموزنده شده بود. او با لبخندی کمی تلخ شروع کرد:
«چند سال پیش وقتی که در یکی از شهرهای کوچک برای کار مشغول بودم، با یک بحران روبهرو شدم. از دیدگاه خودم، اوضاع خیلی پیچیده به نظر میرسید. برای مدتی طولانی از کار و زندگی شخصیام نارضی بودم و فشارهای شغلی باعث شده بود که به طور جدی احساس استرس کنم. به نوعی، همه چیز در ذهنم به یک دور باطل تبدیل شده بود.»
حسن ادامه داد: «یک روز بعد از یک جلسه پرتنش، با استرسی که داشتیم، به یک رستوران رفتم. برای فرار از اضطراب، شروع کردم به خوردن… و خوردن… فقط برای اینکه حس کنم چیزی در دلم آرامش ایجاد میکند. وقتی که احساس میکردم گرسنه نیستم، هنوز از ترس دست میزدم به غذا. فکر میکنم در آن لحظه تنها چیزی که میخواستم پرکننده و تسکیندهنده بود، نه غذا بلکه یک نوع فرار از ترس بود.»
او سپس گفت: «بعد از چند ساعت که از رستوران بیرون آمدم و در آینه به خودم نگاه کردم، یک لحظه به خودم آمدم. شکمم پر شده بود اما دل و ذهنم هنوز به شدت احساس ترس و نگرانی میکرد. ترس از شکست در کار، ترس از از دست دادن چیزهایی که برایم مهم بودند. آن شب، پس از پرخوری زیاد، احساس کردم که هیچ کدام از این غذاها نمیتواند آرامش را برایم به ارمغان آورد.»
حسن در نهایت به این نتیجه رسید که پرخوری تنها به فرار از ترس کمک نمیکند و حتی باعث تشدید مشکلات روحی میشود. او تصمیم گرفت که به جای پرخوری، با روشهای سالمتری به مقابله با ترس و اضطراب بپردازد، مانند ورزش، مدیتیشن، و صحبت با دوستان.
«آن تجربه به من نشان داد که ترسهای درونیام هیچ ربطی به شکم پر از غذا ندارد. باید یاد میگرفتم که با ترسم روبهرو شوم نه اینکه آن را در دل خود بپرورانم.»
حکایت حسن، برای بسیاری از ما یادآور این است که گاهی ترس از ناشناختهها یا مشکلات باعث میشود که به سراغ چیزهایی برویم که به ظاهر آرامشدهندهاند، اما در حقیقت تنها یک فرار موقت از آنچه که باید با آن روبهرو شویم است.
بخش پادکست ها
آیا تا به حال احساس کردهاید که قلبتان تندتر از همیشه میزند، دستانتان عرق میکند و یک صدای درونی به شما میگوید که “فرار کن!”؟ این همان ترسی است که همه ما در لحظاتی از زندگی تجربه کردهایم. اما آیا ترس همیشه دشمن ماست؟ یا شاید گاهی راهنمایی برای زنده ماندن، رشد کردن و حتی شجاعتر شدن باشد؟
امروز در این پادکست ها، قرار است وارد دنیای پیچیده و شگفتانگیز ترس شویم؛ از نقش آن در زندگی روزمره گرفته تا تأثیری که بر ذهن و بدن ما میگذارد. با ما همراه باشید تا با هم این احساس قدرتمند و گاهی فلجکننده را بهتر بشناسیم.
دلیل اینکه ترس از «شکست خوردن» گاهی خیلی قوی میشه و آزارمون میده، برای اینه که این موضوع در ذهن ناخودآگاه ما، تبدیل به یه باور خیلی قوی شده
در این پادکست با ۵ راهکار قدرتمند آشنا میشید
https://academicnlp.com/nlp-training-podcast-27/
حالا که با این بخش از ترس آشنا شدید، در قسمت بعدی سفری عمیقتر به دنیای فوبیاهای رایج و نحوه مدیریت آنها خواهیم داشت. با ما همراه باشید
در این پادکست از بهنام اسفندیاری یاد میگیرید ترس ها از کجا می آیند و چه انواعی دارند و در آخر چند قدم اساسی برای غلبه بر ترس های زندگی میشنوید. این پادکست با یک زبان روان و دوستانه، شما را با دنیای ترس آشنا می کند و کمک میکند در مسیر مقابله با آن ها قرار بگیرید.
اگر از این بخش لذت بردید، اپیزود بعدی را هم گوش کنید؛ جایی که رازهای جالبی درباره تأثیر ترس در خلاقیت کشف خواهیم کرد.
در این اپیزود از علی زحمت کش منشا ترس،راه های مقابله با اون و افزایش درآمدی که با از بین رفتن ترس نصیب ما میشود رو کامل توضیح دادیم.
https://shenoto.com/album/podcast/227217/با-ترس-معامله-نکنید
بخش احادیث
وقتی ترس و اضطراب به سراغتون میاد و میخواید زیاد بخورید، پیشنهاد میکنم چند دقیقه وقت بگذارید و به کلمات آرامبخش گوش بدید یا بخونید. حتی یه حدیث یا آیه از قرآن میتونه خیلی سریع حالتون رو عوض کنه و شما رو از فکر کردن به غذا دور کنه. این کار بهتون کمک میکنه تا آرامش بیشتری پیدا کنید.
حدیث از امام علی (ع):
“التَّقوی رأسُ الاخلاق“ – پرهیزگاری و ایمان، پایه اخلاق است.
ایمان و تقوا، چراغی هستند که در مواجهه با چالشها، راه را روشن و قلب را آرام میکنند.
کافیه یه کم به دلمون گوش بدیم؛ شاید توی حرفهای بعدی، جوابهایی که دنبالش هستیم رو پیدا کنیم!”
۲. حدیث از پیامبر اکرم (ص):
“هر که توکل بر خدا کند، خداوند برای او بس است.”
در دستان توکل، آرامشی نهفته که اضطراب را دور میکند و قلب را از نور ایمان پر میسازد.
“بعضی وقتا فقط کافیه قدم کوچیک به جلو برداریم تا آرامش بگیریم؛ حالا بیاید ببینیم جملهی بعدی چه جادویی برامون داره!”
۳. حدیث از امام صادق (ع):
“هر کس با ایمان باشد، در هیچ مشکلی مضطرب نمیشود.”
ایمان به خداوند، پناهگاهی است که دل را از نگرانیها دور و به آرامش نزدیک میکند.
“یه جمله دیگه تو راهه که ممکنه دل شما رو حسابی شاد کنه و آرامش بیشتری بهتون بده!”
۴. حدیث از امام حسین (ع):
“کسی که به خداوند ایمان داشته باشد، دچار ترس و نگرانی نمیشود.”
این ایمان، مانند دژی است که شما را از ترسها و اضطرابها محافظت میکند.
گاهی، سخنی دیگر همان جرعهی آرامشی است که دل به آن نیاز دارد؛ شاید در ادامه بیابید.
۵. امام على عليه السلام :
إنّ اللّه َ إذا جَمعَ النّاسَ نادى فيهِم مُنادٍ : أيُّها النّاسُ ، إنَّ أقْرَبَكُمُ اليَومَ مِن اللّه ِ أشَدُّكُم مِنهُ خَوفا .
آن گاه كه خداوند [ در روز قيامت ]مردم را گرد آوَرَد، آواز دهنده اى در ميان آنان ندا دهد كه : اى مردم ! امروز نزديكترين شما به خداوند كسى است كه [در دنيا] بيش از همه خدا ترس بوده است .
بخش آیات قرآنی
۱. سوره بقره، آیه ۲۸۶:
“لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا…”
این آیه اطمینان میدهد که خداوند، آزمایشهای سختی بر هیچ دلی تحمیل نمیکند؛ این باور، اضطراب را میکاهد.
به نظر میاد همیشه یک آیه جدید در راهه تا ما رو آرام کند. بیاید با هم آیه بعدی رو کشف کنیم!”
۲. سوره طه، آیه ۴۶:
“إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى“
خداوند، همواره حاضر و آگاه، در کنارمان است و از تمامی نگرانیها و دغدغهها باخبر.
هر لحظه منتظر یک آیه تازهام که قلبم رو آرام کند. بیاید با هم سراغ آیه بعدی بریم!”
۳. سوره رعد، آیه ۲۸:
“الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ…”
با یاد خدا، قلب از اضطراب خالی و از آرامش پر میشود.
یک نوا که از آسمون میاد، مثل نوازشی برای قلبمونه. بریم سراغ آیه بعدی که در انتظارمونه!”
۴. سوره آل عمران، آیه ۱۳۹:
“وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ“
این آیه به ما یادآوری میکند که اعتماد به خداوند، نیرویی برای غلبه بر نگرانیها و ایستادگی در برابر چالشهاست.
شاید در این راه، کلامی دیگر همان شجاعت و آرامشی باشد که جستجو میکنید.
۵ . آیه ۱۷۳ سوره آل عمران:
الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ
ترجمه: کسانی که وقتی مردم به آنها گفتند: «مردم برای جنگ با شما جمع شدهاند، پس از آنها بترسید»، آنها ایمانشان بیشتر شد و گفتند: «الله برای ما کافی است و او بهترین وکیل است.»
چند راهکار ساده برای مقابله با پرخوری احساسی
۱. ذهنآگاهی را تمرین کنید
یکی از بهترین ابزارها برای مقابله با پرخوری احساسی، تمرین ذهنآگاهی است. این تمرین شامل تمرکز بر لحظه حال و آگاهی از احساسات و بدن خود است. قبل از اینکه چیزی بخورید، چند لحظه مکث کنید و از خود بپرسید: آیا واقعاً گرسنهام؟
۲. جایگزینهای سالم پیدا کنید
اگر واقعاً نیاز به خوردن دارید، به جای شیرینی یا چیپس، گزینههای سالمتر را امتحان کنید. مثلاً آجیل، میوه، یا حتی یک چای گیاهی میتواند کمککننده باشد.
۳. به احساساتتان گوش کنید
گاهی اوقات فقط نیاز دارید کسی به حرفهایتان گوش دهد. صحبت با یک دوست یا نوشتن احساساتتان میتواند خیلی کمککننده باشد.
۴. فعالیت بدنی کنید
ورزش یکی از بهترین روشها برای کاهش استرس و ترس است. حتی یک پیادهروی کوتاه میتواند حالتان را بهتر کند.
۵. حرفهایها را فراموش نکنید
اگر احساس میکنید که پرخوری احساسی زندگیتان را تحت تأثیر قرار داده، مشاوره با یک متخصص تغذیه یا روانشناس میتواند قدم بزرگی برای تغییر باشد.
بخش موسیقی بی کلام
https://www.aparat.com/v/y923mzs
هر پایان، آغاز یک لذت دیگر است. اجازه دهید این سفر شنیدنی را ادامه دهیم.
https://www.aparat.com/v/z58w11c
کلام آخر
در پایان، میخواهم بگویم که سفر من با پرخوری احساسی هنوز تمام نشده است. گاهی اوقات، هنوز هم به سراغ یخچال میروم و بعد متوجه میشوم که گرسنه نیستم. اما چیزی که تغییر کرده، آگاهی من است. حالا میدانم که هر بار که با ترسهایم روبهرو میشوم و به جای فرار، آنها را میپذیرم، قدمی به سمت بهبود برداشتهام.
شما هم اگر این چالش را دارید، بدانید که تنها نیستید. داستان شما ممکن است متفاوت باشد، اما مسیر تغییر همیشه با یک قدم کوچک شروع میشود. بیایید این قدم را با هم برداریم.